چه نویسم از این دشت پر از هرزه ی خا رچه بگویم ز بیدا د زمان وزبی رسمی یارعمربگذشت به طلاتم به خیالی که نباشد جز بادتیغه ی طلوع هرصبح مثل پتکی وزمان پرازغبارنزنم دم ز علم چون که نگاهم شرر تعصب استمانده ام حکم چه سان می دهد ان مصلحتی بهر حصارزیر آوارزمان تا به کجا صبر شود بالش منخون دل گشته خوراکش آنکه اندیشه فرازکردزبارره پر خوف امیدی به بلندای ستاره خواهد وحرف حسابیا دلی زاهل تبار آریایی همچو پیلتن که رود این ره تار هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 12:31